علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

گل پسر... قند عسل...

می دانی آقا، روفرشی چیز خوبی ست وقتی یک خانه باشد و یک نی نی باشد که دلش بخواهد خود مختار غذا بخورد و یک مادر باشد که دلش استقلالِ کودکش را می خواهد حتی در امور کوچکی مانند غذا خوردن... و اگر این کودک را از جمع بالا حذف کنیم، رو فرشی زیبا نیست از آن جهت که وقتی این همه هزینه می کنیم و فرش می خریم حق داریم نقش و نگار زیبایش را ببینیم و از نشستن بر روی این نقش و نگار زیبا لذت ببریم... روز اولی که مادرمان پا به منزل مشترک خود نهادند، علیرغم تاکید دیگران بر قرار دادنِ روفرشی بر روی فرش های منزل، مقاومت عظیمی از خود نشان دادند و تا همین چند روزِ قبل روفرشی های مادرمان در کمد دیواری قرار داشت...آخر می دانی مادرمان بسیار اصرار داشتند که ...
2 آذر 1392

جامانده از سفر....

.... و گام های استوار شیر مردی در دامان طبیعت مادرمان در اثر کم کاری مقداری از عکس های خاطره انگیزمان از سفر به ولایت را از خاطرات وبلاگی مان جا انداخته اند... علیرضا خان+ مینا دختر عمه مان+ مهلا جانمان، نوۀ عموی بابایمان مکان:منزل عمه جانمان، شب قبل از برگشت به تهران مسیر مشهد به تهران، پارک جنگلی میامی، ایستگاه نهاری و طبیعت بکر جنگلی با گونه های گیاهیِ خاص مانند گز و سنجد که بدجوری توجه آویناجانمان را به خود جلب کرده بود... دایی محسن مان به دنبال کشف طبیعت و ما به دنبالِ دایی محسن مان... و این هم یک درخت سنجد که آویناجانمان را مجذوب خود نموده بود و ایشان در تمام مدتی که دیگران نه...
1 آذر 1392